کوه خاکستر
مهلتی ای دوست کارت داشتم
با دو چشم شعله کارت داشتم
مهلتی ما را نیازی میکشد
چشم تو ما را به بازی میکشد
خونمان خوردی حلالت میکنم
قلب خود را وقف حالت میکنم
بشکن این نا قابل دیوانه را
بشکن این خالی ز می پیمانه را
دل اسیرت گشته قدری دیر کن
بی وفایی کن دلم را پیر کن
کاش در دست تو میمردم شبی
یا به قلبت راه میبردم شبی
نازنینم این که آسان میشکست
قلب ما بود و ز یاران میشکست
سینه ام را آتشی اندر نشست
جای عشقت کوه خاکستر نشست
گفتی اینجا جای بی خود گشته نیست
در سر تو مهر این سرگشته نیست
گفتی اینجا دل ندارد قیمتی
خوش مرا هم مهلتی ده مهلتی
مهلتی ای دوست کارت داشتم
با دو چشم شعله کارت داشتم
شاعر: شهاب الدین قاسمی
- ۰ نظر
- ۰۷ بهمن ۹۳ ، ۱۸:۳۷